کارم را در سن 26 سالگی، با پوشش اخبار جنگی آغاز کردم و به کوزوو، آنگولا، غزه، افغانستان و کشمیر رفتم. تصور میکردم که برای ثبت و به تصویرکشیدن جنگ و خشونت آفریده شدهام و میانگاشتم که قدرتمندترین داستانها، به تحجر، ویرانی و وحشیگری گره خوردهاند. روشنگری در مورد نبردها و درگیریها، اهمیت زیادی دارد؛ ولی غرقشدن در هیاهوی آن، زندگی مرا به نمایشی ترسناک تبدیل کردهبود. به تدریج و در حالی که اخبار خونبار جنگ را پوشش میدادم، دریافتم که ما خبرنگاران، وظیفه داریم آنچه ما را در انسانیت واحد و مشترک میکند به جهانیان نشان دهیم. اگر به دنبال چیزهایی باشیم که ما را از یکدیگر جدا میسازند، آنها را پیدا خواهیم کرد؛ و اگر انتخاب کنیم که به دنبال اتحاد برویم نیز دلایلمان را خواهیم یافت.
سالهایی که در مناطق جنگزده گذراندم، مرا به سوی یک تجلی سوق دادند: اگر به اندازهی کافی در میان داستانهای خاکخوردهی جنگ کندوکاو کنیم، در پس هر کشمکش، درگیری، فساد و فرسایش، ارتباطی عمیق را میان انسانها و دنیای اطرافشان خواهیم یافت. وقتی با «سودان» آشنا شدم، این حقایق، رهنمودهای زندگی من بدل شدند. سودان، آخرین کرگدن سفید شمالی نر دنیا بود.
اولین ملاقات من و سودان، در باغوحشی در جمهوری چک رقم خورد. آن لحظات را بهجزء به خاطر دارم؛ موجودی با شکوه که در حصاری از فلز و سنگ، محصور شدهبود. سودان را داخل یک جعبه تربیت کردهبودند؛ او 4000 مایل را از جنوب کنیا تا جمهوری چک طی کردهبود. بهواسطهی عادتهای دیرینهاش، آرام و محتاط گام برمیداشت و همهچیز را بهدقت بو میکشید. از همان ابتدا میدانستم که در حضور موجودی پیر و باستانی هستم. سودان نجیب، آرام و بزرگجثه بود؛ گویی به دنیایی دیگر تعلق داشت.
فسیلهای کرگدنهای سفید، پنجاه میلیون سال قدمت دارند و اجداد سودان از مدتها پیش در میان درختان دنیای ما پرسه میزدند؛ اما آنروز، سودان یکی از هشت کرگدن سفید دنیا بود. کمتر از صد سال پیش، صدها هزار کرگدن در آفریقا وجود داشت؛ ولی تا سال 1980، شکارهای بیرویه جمعیت این موجودات غولپیکر را به 19 هزار رأس رساند. شاخ کرگدنها از جنس کراتین است. بدون هیچ قدرت و خاصیت درمانی. با این حال، مدتهاست که از این شاخ بهعنوان پادزهر و دارود برای بیماریها بهره برده میشود.
زمانی که سودان را ملاقات کردم، باقی کرگدنهای سفید در باغوحشها زندگی میگذراندند؛ امن در برابر شکارچیان غیرقانونی، ولی با موفقیتی اندک در پرورش و تولیدمثل. حافظان منابع طبیعی، نقشهای جسورانه داشتند. آنها میخواستند چهار رأس از کرگدنها را با هواپیما به کنیا بفرستند و امیدوار بودند که کرگدنها تحتتأثیر آب، هوا و پوشش گیاهی زیستگاه طبیعیشان، فرزندانی جدید به دنیا بیاورند.
در نگاه اول، این نقشه مانند افسانهای کودکانه بهنظر میرسید؛ ولی خیلی زود دریافتم که این تلاشهای ناامیدانه، تنها راهحل باقیمانده برای نجات این پستانداران باشکوه است. تمام حامیان حیاتوحش در سرتاسر دنیا برای محققشدن این برنامه به تکاپو افتاده بودند. بالأخره سودان و سه کرگدن دیگر، در یک شب سرد زمستانی، چک را به مقصد کنیا وداع گفتند.
آشنایی با سودان مسیر زندگی مرا تغییر داد. این روزها کار من دیگر بر موقعیت و شرایط انسانها استوار نیست؛ من، داستانهایی را دربارهی طبیعت، آیندهمان، و وابستگی متقابل زندگی ما به دنیای پیرامون برای دیگران بازگو میکنم.
نه سال پس از آن روز سرنوشتساز، در یک تماس اضطراری از من خواسته شد که خودم را به کنیا برسانم. سودان حالا مدت زیادی عمر کرده بود و در آستانهی 45 سالگی، از مسنترین حیوانات گونهی خودش بهشمار می رفت. او در آخرین سالهای زندگی لذت قدمزدن در چمنزارهای خانهی واقعیاش را تجربه کرده بود. سودان در میان مردم کنیا، بسیار محبوب بود.
مرگ سودان چندان دور از انتظار نبود. وقتی به آنجا رسیدم، مردمان بسیاری سودان را در بر گرفتهبودند. «جوزف واچیرا»، یکی از محافظان اختصاصی سودان، برای آخرین بار سودان را نوازش کرد. سودان سر سنگیش را به سر واچیرا تکیه داد، و من در آن واپسین لحظات، عکس دو دوست قدیمی را ثبت کردم.
لحظات آخر عمر سودان، در آرامش و سکوت سپری شدند. باران بیوقفه میبارید و محافظان سودان سوگواری میکردند؛ محافظانی که شاید سودان را بیشتر از فرزندانشان دوست میداشتند. نظارهگر بودن مرگ آخرین کرگدن سفید شمالی و انقراض، حسی داشت که امیدوارم هرگز دوباره تجربه نکنم. در آن لحظات، گویی سقوط کمال بشریت را تماشا میکردم.
سودان و همنوعانش، نتوانستند از دست طمع انسانها جان سالم به در ببرند؛ ولی حامیان محیطزیست هنوز امیدوارند که بتوانند دو کرگدن مادهی باقیمانده را به کمک تلقیح مصنوعی، بارور کنند.
این ماجرا برای من یک داستان ساده نیست. ما شاهد انقراض هستیم؛ زیرا شکارها پایان نمییابند. اگر همهچیز همینگونه پیش برود، تمام کرگدنها منقرض خواهند شد و حذف این گونهی مهم و کلیدی، حوادث بسیاری را بر اکوسیستم تحمیل خواهد کرد. این موجودات پیلپیکر، بخشی از یک جهان پیچیده و مجتمع هستند که در طی میلیونها سال بنا شده و بقای آنان با بقای ما در هم آمیختهاست. بدون کرگدنها، بدون فیلها و بدون حیاتوحش، همهی ما شگفتیها و زیباییهای طبیعت را از کف خواهیم داد. اگر خودمان را عنصری از حیاتوحش بدانیم، خواهیم فهمید که نجات حیاتوحش، نجات خود ماست.
این بود تمام آنچه که من از مرگ سودان آموختم.